معنای آیه
تفسیر
بعد از اين كه فرمود: «هرآنچه در زمين است، خدا براي استفاده و تکامل انسان آفريده» طیّ آيات ده گانه ای، هم جايگاه انسان در نظام احسن را تعيين می فرمايد و هم علّت برتری انسان بر همه ی مخلوقات از جمله فرشتگان را و رسماً مسأله رهبرى و خلافت انسان را تشريح مى كند و اين مطلب برخلاف سایر داستان هايى كه در قرآن کريم آمده، تنها در همين يك جا آمده است.
ابتدا به مسأله ی خلافت انسان پرداخته، مي فرمايد: «آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين جانشيني خواهم گماشت؛ فرشتگان گفتند: آيا در زمين مخلوقي قرار مي دهي، كه تباهي كند و خون ها ريزد و حال آن كه ما تو را به پاكي مي ستاييم و تقديس مي كنيم؟ خداوند فرمود: من چيزي مي دانم، كه شما نمي دانيد».
در اين آيه معيار خلافت انسان برخورداری از امکانات بالقوّه ای است، که درجات فعليّت آن به عدد انسان ها و شرايط و اوصاف آنان متفاوت است؛ هر انسانی به همان اندازه که استعداد خود را به فعليّت رساند، از درجه خاصّی از خلافت برخوردار است و انسان های کامل (معصومين (ع)) همه شئون خلافت را دارا هستند.
بعضي گفته اند: منظور از جانشینی، جانشيني آدم به جانشيني فرشتگان بوده، بعضي گفته اند: جانشيني آدم به جاي جنّ¬ها که در زمين فساد و خونريزي مي کردند و بعضی گفته اند: جانشينی انسان های ديگری که قبلاً در روی زمين می زيسته اند؛ ولي با توجّه به مطالب بعدي، همچون اعتراض ملائکه به اين که چگونه کسي که باعث فساد و خونريزي در زمين مي شود مي تواند خليفه گردد؟ و نيز تعليم همه ي اسماء به آدم و امر به فرشتگان به سجده برآدم و... و به قول اکثر مفسّرين، منظور خلافت آدم به نمايندگي خدا بر روي زمين است؛ در پاسخی هم که خدا به فرشتگان می دهد، مقام برجسته آدم را با تعليم اسماء به او بيان می فرمايد.
خضوع و سجود فرشتگان در مقابل آدم معلوم می دارد خداوند خواسته است موجودى بيافريند، كه گل سر سبد عالم هستى، شایسته مقام خلافت الاهى و نماينده خدا در زمين گردد.
در حديثى هم امام صادق (ع) در تفسير اين آيه فرموده: فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم دانستند، كه او و فرزندانش سزاوارترند كه خلفاى الاهى در زمين و حجّت هاى او بر خلق باشند. (معانى الاخبار، به نقل الميزان)
و امیرمؤمنان علی (ع) فرموده: خداوند فرموده: خليفه اي در زمين قرار مي دهم ، كه حجّتم بر خلقم باشد. (تفسیر قمي)
و از همين جا هم معلوم می شود، که مقام خليفة الله بودن مخصوص آدم ابوالبشر نبوده، بلکه مربوط به نوع انسان است؛ چنان که در آيه ديگر هم فرموده: «ثُمَّ جَعَلناكُم خَلائِفَ في الاَرضِ مِن بَعدِهِم لِنَنظُرَ كَيفَ تَعمَلونَ: آن گاه بعد از آنان، شما را در زمين جانشين آن ها کرديم، تا بنگريم چه می کنيد؟ (يونس 10/١٤)
خداوند نه فساد و خونريزي از نوع آدم را نفي كرد و نه تسبيح و تقديس فرشتگان را، بلكه بيان داشت آدم حقايقي مي يابد، كه شما فرشتگان نداريد.
در مورد اين که فرشتگان از کجا فهميدند آدم فساد و خونريزي مي کند، بعضي گفته اند: خدا اجمالاً اين مطلب را برايشان بيان فرموده بود، بعضي ديگر گفته اند: از آنجا که آدم موجودي مادّي و داراي شهوت و غضب است و دنيا دار تزاحم است و زندگى اجتماعی بالاخره به فساد و خونريزى منجر مي شود و بعضي گفته اند: قبل از آدم نيز موجودات عاقل و مختار ديگري مانند جنّ و آدم که داراي شهوت و غضب بوده اند، در روي زمين وجود داشته-اند، که فساد و خونريزي مي کرده اند؛ ولي از آنجا كه اين تفاسير با هم تعارض ندارند، ممکن است همه درست باشند.
ضمناً عبارت: «اِنّي جاعِلٌ فِي الاَرضِ خَليفَةً» معلوم مي دارد، که انتصاب خليفه و حاکم الاهي تنها از طرف خودش مي باشد و از بقيه آيه هم معلوم مي شود، که حاکم و خليفه الاهي هم، بايد عادل و بلکه معصوم باشد، نه هر فاسد و فاسقي همچون بني اميّه و بني عبّاس؛ چون بعضي به قول قرآن نه فقط انسان واقعي نيستند، بلکه از حيوان هم پست ترند: «اُولئِکَ کَالاَنعامِ بَل هُم أَضَلُّ» (اعراف /179).
گرچه همه انسانها، بالقوّه استعداد خليفه خدا شدن را دارند، امّا همه خليفه خدا نيستند و به فرموده روايات افراد خاصّى هستند، ولی فسق و فساد بعضي از انسان ها هم سبب نشده، که خداوند از خلقت آدم براي پيدايش معصومين (ع) و عادلان و صالحان صرف نظر کند.
ولی جانشينى انسان از خدا به خاطر نياز و برای کمک به او نیست، بلكه نظام آفرينش بر اساس واسطه هاست. يعنى با اين كه خدا قادر بر انجام هر كارى است، ولى براى اجراى امور، واسطه هايى قرار داده؛ چنان که قرآن کريم با اين كه مدبّر اصلى را خدا می داند: «يُدَبِّرُ الاَمر» (يونس 10)؛ فرشتگان را نيز مدبّر هستى قرار داده است. «فَالْمُدَبِّراتِ اَمْراً» (نازعات، 5)
تفسیر گوهر - تالیف دکتر رحمت الله قاضیان
شبهات
سئوال: مقصود از خلافت آدم چيست؟
پاسخ: ميان مفسران دربارۀ متعلق «خليفه» اختلاف نظر است:
آيا منظور از خلافت حضرت آدم و يا فرزندان او، جانشينى از پيشينيان است كه قبل از حضرت آدم در روى زمين زندگى مىكردند؟ و چون نسل آنها از بين رفته و آفرينش مجدد انسان با خلقت حضرت آدم شروع شده بود و حضرت آدم جانشين آنان گرديد، از اين جهت خداوند آدم را خليفه ناميد؟
يا اين كه مقصود، خلافت و نمايندگى آدم و يا فرزندان او از حضرت حق است و هدف اين است كه آدم مظهر اتمّ اسما و صفات خدا مىباشد و اين خلافت از جانب خدا براى عموم بشر است، و مصداق اتمّ و اجلاى آن، انبيا و اولياء الهى مىباشند. اكنون موضوع را با تحليل مفاد آيه پىگيرى مىكنيم. هنگامى كه خداوند دربارۀ جعل خليفه با ملائكه گفتوگو نمود، آنها دو موضوع را پيش كشيدند:
اول: (أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ الدِّمٰاءَ) : آيا كسى را خلق مىكنى كه در آنجا كه فساد مىكند و خون مىريزد؟ دوم: (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) : ما آنچه كه سزاوار ستايش تو است بهجا مىآوريم. در تأييد نظريۀ نخست گفته مىشود: جملۀ نخست گواه بر اين است كه مراد از خلافت، خلافت از كسانى است كه قبلاً در روى زمين زندگى مىكردند.
به دليل اين كه «ملائكه» براى «خليفه» سفك دماء و خونريزى و فساد را نسبت دادند، و چون مقصود از خليفه هم، خلافت از گذشتگان بوده، ملائكه از طريق مقايسه، يعنى مقايسۀ وضع موجود جديد با گذشتگان، فهميدند كه اين «انسان» نيز همان اعمالى را مرتكب خواهد شد كه قبلىها مرتكب مىشدند و گرنه آنان از كجا دانستند كه اين «خليفه» مفسد و خونريز خواهد بود.
ولى براى فهم و اطلاع فرشتگان وجه ديگرى نيز هست و آن اينكه آنها اين موضوع را از كيفيت و محيط زندگى اين موجود (خليفه) به دست آوردند، زيرا خداوند وضع و محيط زندگى «خليفه» را در بيان خود روشن ساخت و فرمود: (إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) بسيار بديهى است كه زمين عالم ماده است و موجود زمينى هم موجودى مركب از قواى مادى و معنوى خواهد بود كه شهوت و غضب نيز از جملۀ آنها است و اين قوا نيز تزاحم و تشاجر و خونريزى و فساد را به دنبال خواهند داشت.
روشنتر بگوييم: منظور فرشتگان اين بود كه خليفه بايد بسان منوبٌعنه (خدا) باشد، يعنى چنانكه او منزه و پاك و دور از آلودگى و فساد است، خليفۀ او نيز بايد پاك و منزه باشد، و چون موجود زمينى مركّب از قواى مادى و معنوى است، طبعاً از فساد و خونريزى و... دور نخواهد بود، پس چگونه مىتواند خليفه گردد. روى اين دو احتمال نمىتوان دلالت جملۀ نخست را به يكى از دو احتمال كه از مفسران منقول است اثبات كرد.
اما جمله دوم: بايد اعتراف كرد كه آشكارا دلالت دارد كه منظور از خلافت، همان خلافت از جانب خدا است نه جانشينى از پيشينيان زيرا هرگاه منظور، خلافت از گذشتگان «خونريز و فتنهانگيز» بود، هرگز حاجتى به جملۀ دوم - كه ما تو را تسبيح و تقديس مىكنيم - نبود زيرا هيچ گاه از نمايندۀ گذشتگان خونريز، كسى انتظار تقديس و تسبيح ندارد تا ملائكه در صدد استدراك آن برآيند و بگويند ما وظائف او را انجام مىدهيم.
بنابراين به ناچار بايد گفت: فرشتگان فهميدند كه خداوند مىخواهد خليفهاى از جانب خود در روى زمين قرار دهد، با خود گفتند كه اگر غرض از اتخاذ نايب اين است كه او (يعنى خليفه) منوبٌعنه را تقديس و تسبيح كند اين كار از خود ما ساخته است و نيازى به جعل خليفه نيست.
خلاصه: هرگاه غرض از جعل خليفه، تسبيح و تقديس است، اين به وسيلۀ ما انجام مىگيرد و ديگر نيازى به خليفه نيست، ناگفته پيدا است تقديس و تسبيح از خليفۀ الهى متوقع است نه از نايب و نمايندۀ گذشتگان شرور فتنهجو و خونريز. بنابراين بايد اجمال موجود در جملۀ نخست را ( (أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ الدِّمٰاءَ) ) و اين كه از كجا فهميدند كه اين خلافت فساد و خونريزى را به دنبال دارد، با توجه به جملۀ دوم ( (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) ) رفع كرد و گفت: فرشتگان موضوع سفك دماء و ايجاد فساد را از كيفيت محيط زندگى آدم كه همان زمين و ماده است، فهميدند و به خداوند عرضه داشتند: (أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا...) . اين بود اجمال آن كه دانشمندان تفسير دربارۀ استوارى نظريۀ دوم بيان كردهاند.
شما مىتوانيد وجه ديگرى نيز بر ترجيح نظريۀ دوم اضافه كنيد زيرا آيههاى: 31، 32 و 33 كه بر برترى و تفوق علمى آدم، بر فرشتگان گواهى مىدهد، اين نظر را نيز تأييد مىكند و مىفرمايد: ملاك خلافت از خدا، همان دانش و بينش است و شما فاقد آن هستيد و اين آيات متكفل بيان برترى خليفه از نظر علم، نسبت به فرشتگان مىباشد.
ولى نويسندۀ تفسير آيات مشكله دلائل طرفداران اين نظر را ناديده گرفته و بدون اين كه اشارهاى به آنها بنمايد، شروع به تخطئه نموده است. ما پيش از آنكه به نقد گفتۀ وى بپردازيم، مطلبى را تذكر مىدهيم: خلط مفهوم به مصداق اساس برخى از اشتباهات نويسنده همان خلط مفهوم به مصداق است ناگفته پيدا است كه مفهوم و معناى «مطابقى» خليفه همان جانشين است ولى گفتوگو در متعلق اين لفظ است، كه آيا مقصود خلافت از جانب گذشتگان است؟! يا از جانب خدا؟ وگرنه هيچ كس در معناى اين لفظ اختلاف ندارد، هرگاه طرفداران نظريۀ دوم مىگويند كه خليفه خدا در آن روز در روى زمين «آدم نبى» بوده است، مقصود اين نيست كه خليفه به معنى پيامبر است، بلكه منظور تعيين مصداق اين معناى كلى است نه مفهوم آن.
خوب است اين موضوع را با مثال روشن سازيم: هرگاه شما در هواى گرم به دوست خود بگوييد التهاب و عطش دارم چيزى بياور بخورم او برود هندوانهاى بياورد، اين نه براى اين است كه لفظ «چيز» براى هندوانه وضع شده است، بلكه اين لفظ، بر معناى وسيعى وضع شده است و صدها مصداق دارد، و يكى از مصاديق آن، همان هندوانه است كه در آن شرائط بر آن منطبق مىشود.
اكنون در آيۀ مورد بحث مىگوييم «ما وُضِعَ لَه» و معناى مطابقى «خليفه» همان نايب و نماينده است، ولى نخستين مصداق آن، در آن روز آدم بود كه بعدها نيز پيامبر شد، و مصداق اتمّ و اكمل آن در روزهاى بعد، پيامبران و امامان و اوليا هستند.
محققان مىگويند: نمايندگى اختصاص به شخص حضرت آدم ندارد، بلكه اين خلافت شامل حال تمام افراد بشر است چنان كه آيههاى ديگر حاكى از آن است كه تمام افراد بشر خليفه و نمايندهاند و ما فعلاً وارد اين موضوع نمىشويم. بنابراين هيچ مفسرى ادعا ننموده كه معناى خليفه همان پيامبر است، بلكه همگان معتقدند كه خليفه به معنى اصلى خود به كار رفته است، ولى آيا مصداق آن منحصر به آدم است، كه بعدها پيامبر شد و يا عموم مردم مصداق آن هستند، هرچند مصداق اتمّ و اكمل آنها، انبيا و امامان و اولياء مىباشند؟ فعلاً براى ما مطرح نيست.
با توجه به اين مقدمه خواهيد ديد كه استدلالات مفسر معاصر چقدر سست و بىپايه است اينك به نقل آنها مىپردازيم:
1. خليفه در لغت به معناى «جانشين» است و به معنى پيامبر و رسول نيامده است پس منظور از خلافت افراد پيشين است. پاسخ: گفتار قبلى ما بىاساس بودن اين اشكال را روشن مىسازد و ريشۀ اشتباه، خلط مفهوم به مصداق است چنان كه همين اشتباه را در جاى ديگر از آن جمله در تفسير آيۀ: (لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ) (هنگامى كه يوسف برهان پروردگار خود را ديد) مرتكب شده است و مىگويد: در كجا برهان به معناى عصمت آمده است، و توجه نكرده است كه مقصود از برهان خدا در آيه همان دليل و گواه است كه انسان را به خدا هدايت مىنمايد، و برهان الهى صدها مصداق دارد و مصداق آن در آن روز براى يوسف «عصمت» او بوده است.
2. در آيه شريفۀ: (يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ...) ؛ اى داود ما تو را در روى زمين جانشين قرار داديم پس در ميان مردم از روى حق داورى كن.... خليفه به معناى جانشين آمده است و مقصود اين نيست كه خداوند حضرت داود را جانشين خود قرار داده است، بلكه حضرت داود جانشين پيامبران و سلاطين پيشين است. پاسخ: اين كه مىگويد «خليفه» در آيه مربوط به حضرت داود به معناى جانشين است، ما نيز تصديق مىكنيم ولى مدرك او بر اينكه جانشينى از طرف خدا نيست، بلكه از طرف انبيا و سلاطين است، چيست؟ اساساً اين آيه از اين نظر ساكت است و همين قدر مىرساند كه داود جانشين است، ولى جانشينى او از طرف چه كسى است، آيۀ شريفه از بيان آن ساكت مىباشد، بايد متعلق آن را از جاى ديگر تعيين كرد.
3. اعتراض فرشتگان ( (أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا) ) دليل بر اين است كه خليفه به معنى پيامبر نيست، و نيز گواه بر اين است كه پيش از آدم مخلوقى بوده كه خون يكديگر را ريخته و فساد مىكردند. پاسخ: هيچ كس نگفته است كه خليفه به معناى پيامبر است، و حتى خدا هم به فرشتگان نفرمود كه من در روى زمين پيامبر قرار مىدهم، بلكه آنچه خدا فرمود و فرشتگان شنيدند، اين بود كه من جانشينى از خود (بنا به نظر دوم) در روى زمين قرار مىدهم و جانشينى از خدا ملازم با عصمت نيست تا براى فرشتگان جاى اعتراض نباشد، زيرا مقصود از نيابت چنان كه دانشمندان فن فرمودهاند، همان نيابت در اسما و صفات خدا است، مثلاً بشرِ قادر، نمايندۀ خدا و حاكى از قدرت بىپايان او است، بشرِ دانا نمايندۀ او و حاكى از علم بىپايان او است.
واضحتر بگوييم: نيابت بشر از خالق خود، اين است كه او به وسيلۀ اوصاف خود از اوصاف بىپايان مقام ربوبى حكايت مىكند و حاكىِ اوصاف حق، لازم نيست كه پيوسته معصوم باشد تا براى اعتراض آنها محلى نباشد و اينكه مىگويد: آيه گواه بر اين است كه قبل از آدم مخلوقى بوده... ما منكر آن نيستيم، ولى آيه بر آن دلالت ندارد، زيرا دلالت آن فرع اين است كه بگوييم مقصود، نيابت از گذشتگان است، و آن نه تنها بىدليل است، بلكه خود آيه برخلاف آن گواهى مىدهد، چنان كه قبلاً تشريح شد.
4. اگر خليفه را به معنى جانشين خدا بگيريم، بايد جانشين تمام يا لااقل پارهاى از كارهاى او را بتواند انجام دهد در صورتى كه مىبينيم تمام پيامبران به صراحت هر چه تمامتر قوه و قدرت را از خود سلب كرده و گفتهاند ما كارى نمىتوانيم انجام دهيم و خلقت و روزى و شفا در دست خدا است.
پاسخ: مقصود از خليفه، اين نيست كه از هر نظر مانند خدا باشد، مثلاً هرگاه خدا واجبالوجود و قديم و ازلى است، خليفۀ او هم مانند او، واجبالوجود و قديم و ازلى باشد، بلكه مقصود اين است كه بشر به عنوان موجود كامل، محل تجلّى اسما و صفات حق باشد و انبيا و اوليا از اين نظر كه به اسرار الهى و معارف حقۀ الهى احاطه دارند، نمايندۀ خدا در علم هستند و تصرفات و كارهاى فوقالعادۀ آنها در تكوين، نشانۀ قدرت بىپايان پروردگار است، ترقيات و تكامل روزافزون علم و اقتدار بشر، حاكى از قدرت و علم بىپايان پديدآورندۀ بشر مىباشد. آيۀ زير كه از قدرت فوقالعادۀ عيسى حاكى است، نمايندگى او را از جانب خدا در صفت «قدرت» روشنتر مىسازد اينك آيه: (... وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهٰا فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي...) ؛ ... به ياد آر اى مسيح! آن دم را كه به اذن من از گل صورت پرندهاى مىساختى و در آن مىدميدى و به اذن من پرندهاى مىشد و كور و مادرزاد و برصزده را به اذن من شفا مىدادى، و آن دم كه مردگان را به اذن من زنده مىكردى....
صاحب تفسير المنار در ذيل اين آيه پس از بيان اينكه مراد از خلافت، خلافت از جانب خدا است شرحى مىنويسد كه بسيار جالب است و ما ترجمۀ آن را در اينجا نقل مىكنيم: انسان را خداوند چنانكه در قرآن مىفرمايد ناتوان آفريده است: (وَ خُلِقَ الْإِنْسٰانُ ضَعِيفاً...) و همچنين او را جاهل آفريده است: (وَ اللّٰهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَيْئاً...) ؛ خدا شما را از رحم مادرانتان بيرون آورد و شما چيزى را بلد نبوديد.... ولى بايد انسان مورد عبرت قرار گيرد زيرا همين انسان، با آن ضعفى كه دارد، تصرف مىكند و با اينكه در بدو خلقت، خود جاهل و نادان است، ولى همۀ اسما را مىداند و با اين كه حيوانات ديگر مصالح و منافع خود را از ابتداى تولد خود با الهام مىفهمند و نيروهاى آنها زود تكميل مىشود، ولى اين انسان ضعيف و نادان كه هنگام تولد جز گريه چيزى به او الهام نشده و تكامل او نيز بسيار كند و تدريجى است، وقتى «قوا» به او عطا مىشود، همه چيز را مىفهمد و همۀ كائنات را تحت اختيار و قدرت خود مىآورد، و اين قوه را «عقل» مىنامند.
به واسطۀ همين عقل است كه انسان خود را از سرما و گرما حفظ مىكند و براى دفاع از خود در مقابل دشمن، از آن استفاده مىكند و در اثر همين «قوه» است كه در گذشته اختراعات و اكتشافات عجيب و غريبى را پديد آورده و در آينده نيز چيزهاى ديگرى را كشف خواهد كرد. پس انسان را در پرتو اين «قوه» نمىتوان «محدود الاستعداد» و «محدود العلم» و... دانست اين انسان با اين كه به تنهايى خيلى ضعيف است، ولى وقتى اجتماعى شد، تصرفى در هستى مىكند كه به اذن خدا، براى آن حدّى را نمىشود تصور كرد.
و به همين مقياس كه خداوند براى كشف اسرار طبيعت و خلقت و براى تسلط بر زمين و عوامل ديگر، به اين انسان قدرت داده و براى جلوگيرى از ظلم و فساد هم احكام و شرايعى جعل كرده كه اعمال و اخلاق اين انسان را محدود كند تا به تكامل آن بيشتر كمك شود... و به همين سبب است كه او را خليفه خود در روى زمين قرار داده است.
آثار انسان، در اين خلافت زمينى كاملاً آشكار شده و ما عجائب صنايع او را در معدن و نبات، در زمين و دريا و هوا مىبينيم و همين انسان كار و كوشش مىكند و علىالدوام به اختراعات و اكتشافات خود مىافزايد، بلندى را به پستى و پستى را به بلندى تبديل مىكند، جاهاى خراب را آباد مىكند و درياچههاى مصنوعى مىسازد و يا درياها را براى استفاده از زمين آن، خشك مىكند، يا تلقيح مصنوعى نبات و ميوهها (و حتى انسانها) را خلق و توليد مىكند و خداوند به دست همين انسان، نژادها را عوض مىكند كوچك را بزرگ و وحشى را اهلى و... مىنمايد.
آيا اين، از حكمت الهى نيست كه اين انسان را با اين مواهب، خليفۀ خود در روى زمين قرار دهد تا عجائب خلقت و اسرار طبيعت او را ظاهر و آشكار كند؟ آيا مىتوان آيه و نشانهاى براى كمال خدا و وسعت علم او يافت كه بهتر و كاملتر از اين انسان باشد كه او را به بهترين وجه خلق كرده است؟ و وقتى انسان را به اين معنى كه گفته شد براى خدا خليفه بدانيم، ملائكه چگونه تعجب مىكنند؟ علت اين كه ملائكه مىگويند: (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) اين است كه آنها با توجه به علم غيرمحدود و ارادۀ مطلق خليفه، فهميدند و دانستند كه اين علم و اراده كه به تدريج حاصل مىشود، تحت كنترل اين انسان و زير احاطۀ كامل او نخواهد بود و در نتيجه فساد و خونريزى خواهد شد... و البته اين انسان هر اندازه كه علم داشته باشد، بايد معترف بود كه جز مختصرى از علم الهى به او داده نشده و در عين حال، نمونه و مظهر كاملى از علم الهى است....
تفسير صحيح آيات مشكله قرآن - جعفر سبحانی