معنای آیه
تفسیر
گفته اند: وقتي خداوند در آياتی پيرامون منافقين، دو مثال زد و در موارد ديگر به مگس و عنکبوت مثل زد، مشرکين و يهود و منافقين، که خود را از آوردن حتّیٰ يک سوره مانند قرآن عاجز ديدند، مَثَل-های قرآن را بهانه قرار دادند و گفتند: خدا برتر از اين است که از مگس و عنکبوت سخن گوید. (مجمع)
قرآن می فرمايد: خدا ابايي ندارد از اين که به پشّه ای مثال زند، يا فراتر از آن (در خُردی) البتّه مؤمنين با نوري که به واسطه ايمان و تقوا کسب کرده اند، درستي و حق بودن مَثَل های خداوند را به روشني درک مي کنند؛ ولي کفّار که نمي توانند و نمي خواهند حقّ را بفهمند، مي گويند: چرا خداوند اين گونه مَثَل زده است، که عدّه اي را به وسيله ی آن گمراه کند و عدّه ی ديگر را به وسيله ي آن هدايت نمايد؟ ولی او جز فاسقان را گمراه نمی کند.
در تمام زبان ها مَثَل وجود دارد و مقصود از مثل اين است که معناي مجرّدی از طريق مقايسه با اشيای محسوس روشن شود؛ و هر چيزی که اين هدف را تحقّق بخشد، می توان به آن مثل زد، خواه کوچک باشد يا بزرگ، تا از اين طريق حجّت بر مخالفان تمام شود. خدا با اين مثال ها مردم را آزمايش می کند؛ چنان که با امور ديگر آن ها را آزمايش می کند. کسانی که وقتی با مثل حقيقت برايشان روشن شد، ايمان آورند، رستگار می شوند و کسانی که با روشن شدن حقيقت برايشان باز در انکار می کوبند، در عذاب سقوط می کنند.
در اين آيه مؤمنان به علم ستوده شده اند و کافران به جهل توبيخ شده اند و در پايان آيه سخن از هدايت و اضلال الاهي است. هدايت خدا هم ابتدايي است و هم پاداشی؛ ولی اضلال الاهی تنها کيفری است و خدا به هيچ وجه اضلال ابتدايي ندارد.
توفيق فراهم آوردن اسباب هدايت است و اضلال از بين بردن زمينه های مساعد هدايت؛ و اين ها هم نتيجه اعمال نيک و بد خود انسان هاست؛ چون هر عملی از نيک و بد بازتابی به صاحبش دارد؛ چنان که شخص هرقدر خود را به گناه نزديک تر کند، احتمال لغزشش بيشتر می شود و هر قدر خود را از گناه دورتر دارد، احتمال لغزشش کمتر می شود.
امام صادق (ع) فرمود: از آن رو، خداوند به پشه مَثَل زده، که با کوچکي حجمش، همان اعضايي که در فيل خلق کرده در او قرار داده، با زيادي شاخک و بال. (مجمع البیان)
امام على (ع) می فرمايد: اگر همه مردم جمع شوند هرگز نخواهند توانست پشهاى بيافرينند، بلكه عقول آن ها در راه يافتن به اسرار آفرينش اين حيوان متحيّر مىماند و نيروهاشان ناتوان شده و پايان مى گيرد و درمانده باز می گردند. (نهج البلاغه خطبه 18 (ص) )
جبر، تفويض و اختيار
اگر کسي از جمله ی «يُضِلُّ بِهِ کَثيرًا وَ يَهدي بِهِ کَثيرًا» توهّم کند، که پس جبر است، يعني همه ی کارها از خوب و بد به طور مستقيم فعل خداست؛ زيرا فرموده: «اين خداست، که به وسيله ی اين مَثَل يا اين قرآن بسياري را گمراه و بسياري را هدايت مي نمايد» گوييم: خداوند براي جهاني که آفريده، قوانيني مقرّر فرموده است و انسان اگر بخواهد به سعادت برسد، بايد آن قوانين را مراعات کند؛ وگرنه به بدبختي و گمراهي کشيده مي شود؛ چنان که قرآن کريم در يک جا مي فرمايد: «اِن تَتَّقوا اللهَ يَجعَل لَکُم فُرقاناً: اگر تقواي الاهي پيشه کنيد، خداوند وسيله ی تشخيص حق از باطل براي شما قرار مي دهد.» (انفال¬8/29) و در اينجا هم مي فرمايد: «وَ مايُضِّلُ بِهِ اِلَّا الفاسِقينَ: با آن جز بدکاران را گمراه نمي کند.»
بنابراين، هر چند خداوند هم راه هدايت قرار داده و هم راه ضلالت؛ ولي انسان را هم در انتخاب راه هدايت و ضلالت آزاد و مختار آفريده است. بدين معني که اين خود انسان است، که با پرهيزگاري و انجام عمل صالح و قبول حقايق، اسباب و مقدّمات هدايت خود را فراهم مي كند و يا با فسق و فجور و انكار حق، اسباب گمراهي خود را فراهم مي آورد.
خدا کسی را گمراه نمی کند؛ ولی هركس در برابر حقايق قرآن بايستد، خود گمراه مى شود. چنان كه در پايان همين آيه فرموده: «وَمايُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ: خدا جز فاسقان کسی را با اين قرآن گمراه می کند.
راستى مگر مى شود خدا مردم را به ايمان تكليف كند، ولى خودش آنان را گمراه كند!؟ و مگر مى شود اين همه پيامبر و كتب آسمانى نازل كند، ولى خودش مردم را گمراه كند!؟ مگر مى شود از ابليس به خاطر گمراه كردن مردم انتقاد كند، ولى خودش ديگران را گمراه کند؟
قرآن کریم مى فرمايد: «يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ: خداوند كسانى را هدايت مى كند كه به سوى او برود. (رعد، 27) و می فرماید: «يَهْدِي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ: كسى كه به دنبال كسب رضاى او باشد. (مائده، 16) و می فرماید: «الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا: آنان كه در راه او جهاد كنند به راه های خود هدایت می کنیم. (عنكبوت 69) و در مورد گمراهی بعضی می فرماید: «وَ مایُضِلُّ بِهِ اِلّا الفاسقین: خدا جز نافرمانان را گمراه نمی کند» (بقره 26) و در باره كافران، ظالمان و مسرفان «لايهدى» به كار برده است. به قول سعدى:
راه است و چاه و ديده بينا و آفتاب تا آدمى نگاه كند، پيش پاى خويش
چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود بگذار تا بيفتد و بيند، سزاى خويش
امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه خيال كند خدا مردم را به سوء و فحشا امر كرده، بر خدا دروغ بسته و كسى كه بپندارد خير و شر بدون مشيّت خدا صورت مى گيرد، خدا را از سلطنت خود بيرون كرده است. (توحيد صدوق ص 359 ح 2)
محمّد بن عجلان گفته: به امام صادق (ع) عرض کردم: آيا خدا امور بندگان را به خودشان واگذار كرده؟ فرمود: خدا گرامى تر از آنست كه امور را به ايشان واگذار نمايد، پرسيدم: پس بندگان را بر آنچه مي كنند مجبور كرده؟ فرمود: خدا عادلتر از آنست كه بنده اى را بر عملى مجبور كند و آن گاه به خاطر آن عمل او را عذاب كند. (توحيد صدوق ص 306 ح 3)
اگر خداى سبحان بندگان خود را مجبور به اطاعت يا معصيت كرده بود، به طورى كه یکى قادر بر مخالفت و دیگریى قادر بر اطاعت نبود، ديگر معنا نداشت كه براى مطيعان بهشت و براى عاصيان دوزخ مقرّر دارد و حال كه مقرّر داشته، بايد در مورد اوّلى پاداشش به جزاف و در مورد دوّمى كيفرش ظلم باشد، و جزاف و ظلم ترجيح بدون مرجح و نزد عقلا قبيح است و كار قبيح بدون حجّت است و خداى تعالىٰ صريحا آن را از خود نفى كرده و فرموده: «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ، رسولان گسيل داشت، تا بعد از آن ديگر مردم حجّتى بر خدا نداشته باشند.» (نساء آيه 165) و نيز فرموده: «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ: تا در نتيجه هر كس هلاك مي شود، دانسته هلاك شده باشد و هركس نجات مى يابد دانسته نجات يافته باشد». (انفال آيه 42)
با اين بيان معلوم می شود: اوّلاً تشريع، بر اساس اجبار در افعال نيست و خداى تعالىٰ كسی را مجبور به هيچ كارى نكرده، در نتيجه آنچه تكليف كرده، بر وفق مصالح خود بندگان است. ثانياً اين تكاليف از آن رو متوجّه بندگان است، كه مختار در فعل و ترك هر دو هستند، و مكلّف به آن تكاليف. از اين رو پاداش و كيفر مىبينند، كه آنچه خير و يا شر انجام مي دهند، به اختيار خودشان انجام داده اند.
اضلالی هم که خدا به خود نسبت داده، اضلال به عنوان مجازات است كه افراد طالب ضلالت به سوء اختيار به استقبالش مى روند، چنان که فرموده: «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ». (بقره آيه 2 (ص) ) و نيز فرموده: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ، همين كه منحرف شدند، خدا دل هاشان را منحرفتر وگمراهتر كرد) صف آيه 5) و نيز فرموده: «كَذالِكَ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ،
ولی تشريع همان طور كه با جبر نمي سازد، با تفويض نيز نمي سازد، چون در صورت تفويض، امر و نهى خدا به بندگان، امر و نهى كسى است كه حق چنان امر و نهيى را ندارد؛ زیرا اختيار عمل را به خود بندگان واگذار كرده است. اصولاً اگر گفته شود: خدا کارها را به بندگان واگذار کرده است، مالكيّت او از بعضى ما يملك هایش سلب خواهد شد.
روايات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (ع) رسيده كه فرموده اند: «لاجبر و لاتفويض بل امر بين امرين: نه جبر است و نه تفويض، بلكه امرى است متوسّط ميانه دو امر.» (كافى ج 1 ص 160 ح 13)
امام رضا (ع) فرمود: خداى عزّ و جلّ در صورتى كه اطاعتش كنند، (برخلاف نظر جبریّون) به اجبار اطاعت نمی شود و در صورتى كه عصيان شود (برخلاف نظر معتز له) مغلوب واقع نمی شود، (از تحت قدرت او خارج نگردد) و بندگان را در ملك خود رها نكرده، كه هر چه بخواهند مستقلاً انجام دهند، بلكه هر چه را كه به بندگانش تمليك كرده، خودش نيز مالك آن است و بر هر چه كه قدرتشان داده، خودش نيز قادر بر آن هست. بنا بر اين اگر بندگانش اطاعتش كردند و اوامرش را به كار بستند، راه اطاعت را به رویشان نمى بندد و اگر اوامرش را با نافرمانى پاسخ گفتند، از نافرمانيشان جلوگيرى نمى كند (توحيد صدوق ص 3 6 1 ح 7 )
قضا و قدر الاهی هم یعنی اشياء در نظام ايجاد و خلقت صفت لزوم دارند، یعنی موجودات هر حالی به خود گيرند، از ناحيه خداى سبحان تقدير و اندازه گيرى شده و تمامى خصوصيّات وجود و اطوار و احوالشان براى خدا معلوم است و از نقشه اى كه نزد خدا دارند، تخلّف نمى كنند. بنابراین، هر عمل اختيارى كه از انسان صادر شود، طبق اراده و خواست خدای تعالیٰ است. یعنی اراده الاهى به فعلى تعلّق گرفته، كه فعل نامبرده با اختيار او در فلان زمان و فلان مكان صادر شود؛ پس اراده بنده در طول اراده خداست، نه در عرض آن، تا با هم جمع نشوند.
و امّا اشتباه معتزله در این است كه در برابر جبري ها تسليم شده اند كه اگر اراده ازليه خدا به افعال بندگان تعلق گيرد، ديگر اختيارى نمى ماند، ولى چون اصرار داشته اند مختار بودن بندگان را اثبات كنند، گفته اند: از اينجا معلوم می شود افعال بندگان مورد اراده ازليّه خدا نيست و ناگزير براى افعال انسان ها، خالقى ديگر یعنی خود انسان ها قائل شوند. غافل از اين كه اين خود نوعى ثنويّت و دو خدايى است؛ از این رو، برای این که خدا را به عدالت توصيف كنند، قدرت و سلطنت او را منكر شده اند.
امام باقر (ع) فرمودند: خداى عزّ و جلّ نسبت به خلق خود مهربانتر از آنست كه بر گناه مجبورشان كند و آن گاه به جرم همان گناه جبرى، عذابشان كند و خدا قدرتمندتر از آنست كه اراده چيزى بكند و آن چيز موجود نشود، راوى مى گويد: از آن حضرت پرسيدند: آيا بين جبر و قَدَر شقّ سوّمى هست؟ فرمود: بله، شقّ سوّمى كه وسيعتر از ميانه آسمان و زمين است. (توحيد صدوق ص 306 ح 3)
بزنطى گفت: به حضرت رضا (ع) عرضه داشتم: بعضى از اصحاب ما قائل به جبرند و بعضى ديگر به استطاعت، شما چه مى فرمايى؟ به من فرمود: بنويس: (خداى تعالىٰ فرمود: اى پسر آدم! آنچه تو براى خود ميخواهى و مى پندارى خواستت مستقلاً از خودت است، چنين نيست، بلكه به مشيّت من مي خواهى و واجبات مرا با نيروى من انجام مي دهى و به وسيله نعمت من است كه بر نافرمانى من نيرو يافته اى، اين منم كه تو را شنوا و بينا و نيرومند كردم، (ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ، وَ ما اَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ) آنچه خير و خوبى بتو مى رسد از خداست، و آنچه مصيبت و بدى مى رسد از خود توست و اين بدان جهت است كه من به خوبي ها سزاوارتر از توأم و تو به بدى ها سزاوارتر از منى، باز اين بدان جهت است كه من از آنچه مى كنم باز خواست نمى شوم و انسان ها باز خواست مى شوند. اى بزنطى با اين بيان همه حرف ها را برايت گفتم، هر چه بخواهى مى توانى از آن استفاده كنى... (قرب الاسناد ص 155 س 13)
مهزم گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: به من بگو ببينم دوستان ما كه تو آنان را در وطن گذاشتى و آمدى، در چه مسائلى اختلاف داشتند؟ عرضه داشتم: در مسئله جبر و تفويض، فرمود: پس همين مسئله را از من بپرس، من عرضه داشتم: آيا خداى تعالىٰ بندگان را مجبور بر گناهان كرده؟ فرمود: خدا بر بندگان خود قاهرتر از اين است، عرضه داشتم: پس امور را به آن ها تفويض كرده؟ فرمود: خدا بر بندگان خود قادرتر از اين است. (توحيد صدوق ص 3 6 3 ح 11)
در كتاب طرائف روايت شده: حجّاج بن يوسف نامه هایی به حسن بصرى و به عمرو بن عبيد و به واصل بن عطاء و به عامر شعبى، نوشت و از آن ها خواست تا آنچه در باره قضاء و قدر به ايشان رسيده بنويسند.
حسن بصرى نوشت: بهترين كلامى كه در اين مسئله به من رسيده، كلامى است كه از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع) شنيده ام، كه فرمود: آيا گمان كرده اى همان كسى كه تو را نهى كرد، وادار كرده؟ نه، آن كه تو را به گناه وادار كرده، بالا و پائين خود توست و خدا از آن بيزار است.
و عمرو بن عبيد نوشت: بهترين سخنى كه در قضاء و قدر به من رسيده، كلامى است كه از امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) پ شنيده ام و آن اين است كه فرمود: اگر دروغ و خيانت در اصل حتمى باشد، بايد قصاص خيانتكار ظلم، و خيانتكار در قصاص مظلوم باشد.
و واصل بن عطاء نوشت: بهترين سخنى كه در مسئله قضاء و قدر به من رسيده، كلام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع) است، كه فرموده: آيا خدا تو را به راه راست دلالت مى كند، آن وقت سر راه را بر تو مى گيرد، كه نتوانى قدمى بردارى؟
و شعبى هم نوشت بهترين كلامى كه در مسئله قضاء و قدر شنيده ام، كلام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع) است، كه فرمود: هر عملى كه دنبالش از خدا به خاطر آن عمل طلب مغفرت كنى، از خود توست و هر عملى كه خدا را در برابر آن سپاس گويى، آن عمل از خداست.
چون اين چهار نامه به حجّاج رسيد، گفت: همه اين چهار نفر اين كلمات را از سرچشمه اى زلال گرفته اند. (طرائف الحكم ص 329)
و در كتاب طرائف روايت شده، كه مردى از امام صادق (ع) از قضاء و قدر پرسيد، فرمود: هر عملى كه از كسى سر بزند و تو بتوانى او را به خاطر آن عمل ملامت كنى، آن عمل از خود آن كس است و آنچه نتوانى او را سرزنش كنى، آن از خداى تعالىٰ است. خداى تعالىٰ بنده اش را ملامت مى كند، كه چرا نافرمانى كردى و مرتكب فسق شدى؟ چرا شراب خوردى و چرا زنا كردى؟ اين گونه افعال مستند به خود بنده است، و آن كارهايى كه از بنده باز خواست نمي كند؟ مثلا نمي گويد: چرا مريض شدى؟ و چرا كوتاه قد شده اى؟ و چرا سفيد پوستى؟ و يا چرا سياه پوستى؟ از خداست براى اين كه مريضى و كوتاهى و سفيدى و سياهى كار خداست. (طرائف الحكم ص 340)
برای روشن شدن مطلب مثلی می زنیم: هرگاه مالک ملکی به يكى از بردگانش داده، اگر بگوئيم: اين برده مالك چيزى نيست، چون مالكيّت با بردگى متناقض است، همان اشتباهى را مرتكب شده ايم، كه جبري ها نسبت به افعال انسان ها مرتكب شدهاند؛ و اگر بگوئيم مولايش که به او آن ملک را داده، ديگر خودش مالكيّت ندارد، اشتباه معتزله را مرتكب شده ايم؛ ولی اگر بگوئيم اگر بنده از مولىٰ چيزى بگيرد، هر چند مالك است، امّا در ملك مالك مالكيّت يافته «امر بين الامرين» است و اين همان نظريه امامان اهل بيت (ع) و «اختيار» است.
امام هادى (ع) به شخصى که از آن جناب پرسيد: آيا افعال بندگان مخلوق خداست يا مخلوق خود بندگان؟ فرمود: اگر خود خدا خالق افعال بندگان باشد، چرا از آن ها بيزارى جسته و مى فرمايد: «اَنَّ اللهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ: خدا از مشركين بيزار است» (توبه آيه 3) و معلوم است كه خدا از شرک مشركين بيزارى دارد، نه از خودشان. (شرح عقائد مفيد ص 13)
تفسیر گوهر - تالیف دکتر رحمت الله قاضیان
شبهات